این چند روز یه چند باری پیش اومد که بچهها گفتن «رضا خوب ول نکنه، اراده داره». مثلا میگه نمیکشم و نمیکشه، یا میگه میرم باشگاه و میره. البته خاله فرشته میگفت سرتقم. چشماشو درشت میکرد، تمام حرصشو میریخت تو صورتش و با عشقی که داشت ترکیب میکرد و با تاکید روی سرتق میگفت: «بس که سرتقی».
حالا نه خاله فرشته نه بچهها نمیدونن که اتفاقا خیلیم ول کنم. هنوز صدای بلند سرزنشگر درونم داره برای تکتک ولکردنا مغزمو میخوره. بعضیاش اهمیتی ندارن. مثل ول کردن فوتبال، وقتی که دیدم توپ چهلتیکه سفت و سنگینه و وقتی هد میزنم جمجمعهم ناجور درد میگیره. بعضیاشم کونسوزی دارن. مثل ول کردن کلاس زبان (به طور میانگین هر دو سال بعد از یک یا دو ترم از سن هشت تا بیست و دو سالگی). کلاس سهتار رو هم هی ول میکردم (به طور میانگین هر سه سال بعد از چند جلسه از سن شونزده سالگی تا الآن). هر بار ول میکردم چون فکر میکردم فایده نداره و دفعهی بعد که شروع میکردم میفهمیدم اتفاقا خیلی هم فایده داشته و من نباید ول میکردم.
ترم یک کارشناسی یه امتحانی رو خراب کردم، معدلم شد ۱۶ و خوردهای، فکر کردم که دیگه ریدم به دانشگاه و تموم شد رفت. ترم دو وقتی معدلم شد ۱۴ فهمیدم نه اتفاقا نباید ول میکردم تو اون مقطع، ولی حالا دیگه ریدم و فایده نداره و باید ول کنم. ترم سه با معدل ۱۲ برای اولین بار افتادم و فهمیدم که دوباره اشتباه کردم و همونم نباید ول میکردم. چند خط دیگه میتونم این تسلسل رو شرح بدم ولی ضرورتی نداره.
از همهی گذشتهها بگذریم. بپریم به امروز، به اولین روز کاری سال ۲۰۲۴. (اینجا به اون آهنگ دولینگو در انتهای یک درس نیاز دارم). ساعت ۵:۲۰ دقیقه از خواب بیدار شدم. ۶ پر انرژی از خونه زدم بیرون. قطار مستقیم ۶:۲۴ به سمت بروکسل رو سوار شدم*. ساعت حدود ۷، قطار ایستگاه دندرمونده** توقف کرد. میدونستم این قطار یکی از ایستگاههای وسط راه بیشتر از معمول وامیسه، پس اهمیت ندادم. تو گوشم آهنگ بود و چیزی میخوندم. کم کم دیدم ملت دارن به اعلانای قطار گوش میدن و به خودم اومدم دیدم ۲۰ دقیقه به هشته، این ساعت باید بروکسل میبودیم. در نهایت قطار گفت نمیره. همون ایستگاه از سرما لرزیدم تا قطار ساعت بعد به سمت بروکسل بیاد. کونم سوخت که الکی یک ساعت زود بیدار شدم. قطار بعدی هم تاخیر داشت و ۹:۳۰ رسیدم سر کار. با اعصاب خورد. روز مزخرف کاریای هم داشتم. فهمیدم قرارداد جدید رو که باید تا انتهای سال امضا میکردم یادم رفته امضا کنم. خدا رو شکر کسی فحشم نداد. یه ایمیل دیگه داشتم مبنی بر جریمهی ۴۰ یورویی پارکینگ از تابستون گذشته تو اوستنده***. دو تا مجموعه کار متفاوت از سال قبل رو دستمه که حوصلهی انجام هیچ کدوم رو نداشتم و به هر دوشون قدری تُک زدم.
حال و هوای روحانی ول کردن داشتم. اون نقطهای که اعصابت میریزه به هم. حوصلهی هیچ کاری نداری چون هیچ کاری فایده نداره. صبح به سختی زود پا شدم که عصر زود کارم تموم شه برم باشگاه. حالا که همه چیز دیر مونده بود، حالا که روزم دیر شده بود، وقت ول کردن بود. به خصوص که ایرپادی که بعد از ۶ ماه پول جمع کردن خریده بودم که تو باشگاه استفاده کنم، خراب شده بود.
ولی ول نکردم. خیلی ساده بود. رفتم باشگاه. یه باشگاه معمولی حوصلهسربر بدون پادکست. در عوض وقتی از باشگاه برگشتم ول کردم. دو مشت آجیل ریختم تو جیبم و فکر کردم ولش کن، حالا کارا هم یه چیزی میشه. فلان موضوع رو هم ولش کن تا فردا. فکر کردم اتفاقا ول کردن هم خیلی خوبه. یه جاهایی باید وا داد. مثلا اون روزی که فوتبال رو ول کردم واقعا ول کردن درستی بود.
فکر کردم دیدم هرچی جلوتر اومدم بیشتر دارم یادم میگیرم درست ول کنم. این درست ول کردن چقدر خوبه. به آدمای دور و برم هم که فکر میکنم، کسایی که طولانی مدت میشناسمشون، میبینم هرچی گذشته چقدر بهتر ول کردن. طبیعیه، بزرگتر میشیم و یاد میگیریم. فوقالعاده نیست، ولی خوبه. تصمیم گرفتم ۲۰۲۴ سال ول کردن باشه، سال ول کردنای درست. یه کم رها کنم، فکر کنم به چیزایی که بهشون چسبیدم، ببینم چیا رو باید ول کرد، چیا رو باید سرتق چسبید.
* درستش اینه که بگم «قطار فلان رو گرفتم» ولی متاسفانه زبان زیبای مازندرانی رو سرکوب کردن این فارسای مرکزنشین.
** Dendermonde: شهری بیاهمیت در استان فلندرن شرقی بلژیک که ارزش این پانوشت رو هم به زور داره
*** Oostende: شهری ساحلی در شمال بلژیک در استان فلندرن شرقی که تابستونا خیلی شلوغه