متغیر عوض نشدنی

مانده این زندگی. که دیگر بی تو نمی‌شود. که یک دنیا عوض شده. که مرا زیر و رو کرده. و آدمی درست نیست یک هو عوض شود ولی تغییر ضروریست. هر آدمی جاده‌ای دارد که باید در آن حرکت کند. نباید جاده را عوض کند اما باید همین طور جایش هر روز تغییر کند. آن قدر برود تا ناگهان پیوند یک جاده را در مسیرش ببیند ...
اِ! شما هم مسیرتون همینه؟
بله J
چه جالب! می‌خواستم بپرسم شما هم صدای بال شاپرک را دوست دارید، آن هنگام که در مسیر امواج الکترومغناطیسیِ یک پیامک، به گوش چشم خواننده می‌رسد؟
من صدای بال شاپرک‌ها در لمس دستی چشیده‌ام
و من صدای خودم را از سینه‌ای آشنا
و من بر سرزمینی حکومت می‌کنم که سرخ است ولی پر از صدای سپید من که سدا شده
و من در گوشه‌ای از این شهر شلوغ آرامش را با تنم بوییده‌ام
و من در بستری مرده و باز حیات را از لبی ستانده‌ام
بیا برویم. با کوله‌پشتی‌هایی پر از حواس چندگانه که شمارشان در حضور ما بی‌شمار می‌شود
ما دو نفری از تمام دنیا بیشتریم. امروز عصر تنها ما بودیم که جمعیت شهر را تشکیل می‌دادیم، چه بسا دنیا تنها دو نفر جمعیت داشت. بیا در دنیایی که همه شبیه هم‌اند ما شبیه خودمان باشیم و شیفته‌ی یکدیگر. بیا ... بیا ... و این "بیا" که انگار از همان روز نخست آمده‌بودی‌اش و این من که انگار از روز نخست در دستان تو عمیق‌ترین رویای دنیا رفته‌ام. و خواستم اولین کسی باشد که هیچ وقت کسی برای بیدار کردنش از رویا نخواهد آمد. چرا که ایمان پیدا کرده تنها یک نفر در این دنیا افسار خواب و بیداریش در دست دارد. بانو من در رویای تو غرقم و بی‌شک صبح نخواهد شد که از خواب بیدار شوم. ما آنقدر به هم تافته‌ایم، آن‌قدر انرژی پیوندمان زیاد بوده که حالا چون نور زمان را جا گذاشته‌ایم. ما از مسیر تاریخ دلمان انشعابی نو زده‌ایم و تمام تقویم‌ها روز ما را گم کرده‌اند.