دل شکشتن بی هنری می‌باشد. هنر زیستنم آرزوست.

من مطمئن نیستم که سرعت 110 کیلومتر بر ساعت برای لاین دو اتوبان بین‌ شهری مناسب هست یا نه. ولی خوب اون لحظه حس می‌کردم که با این سرعت نه می‌تونم برم لاین سه و نه برم لاین یک، پس به بوق‌های اعصاب خوردکنی که اتوبوس پشت سری می‌زد بی‌اعتنا بودم. خیلی پشت سرم بوق می‌زد. در نهایت ازش زدم جلو و وقتی که نزدیک خروجی رسیدم سرعتمو کم کردم و گرفتم لاین کنار. اتوبوس رسید نزدیکم. شاگرد اتوبوس در رو باز کرد و داد زد: "گاو از تو بهتر رانندگی می‌کنه" منم داد زدم: "خفه شو! خفه شو!" اونم همون لحظه یک شی‌ به سمتم پرت کرد. دق! شانس آوردم که خورد به بالای ماشین. یه کم پایین‌تر بود می‌خورد تو صورتم. اون لحظه کاری نکردم. عجله هم نکردم که دنبالش کنم. می‌دونستم مجبوره پلیس‌راه وایسه. رفتم انتهای پلیس‌راه پارک کردم. یارو رو گیر آوردم و باهاش دست به یقه شدم. زدم و خوردم. پلیس اومد. دوتامونو بردن ...

انصافاً خونسردیِ ذاتیم کمکم کرد. اون لحظه که اون چیزو محکم زد به ماشین همون طور آروم به حرکتم ادامه دادم و هل نشدم. باید یه نفر رو می‌رسوندم و عجله داشتم. بنزین هم به اندازه‌ی کافی نداشتم. شماره پلاکش رو هم برداشتم ولی نمی‌دونم باید چی کارش کنم. اون لحظه خیلی عصبانی بودم ولی موقع برگشتن بیشتر احساس می‌کردم دلم شکسته. از این که آدمای اطرافم با هم این طوری برخورد می‌کنن. این که اصلاً براشون مهم نیست که اگه این شی بخوره تو سر اون طرف (حالا اصلاً یارو دست‌فرمون تعطیله) یه چیزیش بشه، کنترلشو از دست بده و تصادف کنه. این که این همه نفرت و خشونت باید دور و برم رو گرفته باشه.
سعید می‌گفت حمیدرضا پنج روز واسه ویزا رفته ارمنستان کلی بهش خوش گذشته. می‌گفته آدما با هم مهربون بودن، به هم احترام می‌ذاشتن، ماشینا وقتی می‌خوای از خیابون رد شن برات وامیستن ... همین چیزای ساده. همینا می‌تونه کلی دل آدمو خوش کنه، کلی زندگی آدم رو بهبود ببخشه.
من عاشق اون روزایی‌ام که تیم ملی می‌بره، آدما می‌ریزن تو خیابون و تو اون حالت همه با هم مهربونن، هم‌دیگه رو می‌رسونن، به هم راه می‌دن. یادش به خیر شب اعلام پیروزی روحانی هم این جوری بود. ترافیک وحشت‌ناک بود ولی همه داشتن لب‌خند می‌زدن، به هم کمک می‌کردن که مسیرها باز شه. حتی وقتایی که می‌رم ورزشگاه، تیم‌مون داره می‌بره و اون‌ جا هم همه با هم مهربونن، خیلی فضای خوبیه، دوست دارم پول ده تا بیلیت رو بدم تا اون لحظه اون جا باشم و اون فضا رو حس کنم.